حنانه نفس مامان

گل سرخ

ی روز داشتم شعرهای پروین اعتصامی رو می خوندم یکی از شعراش خیلی قشنگ بود .   گل سرخ گل سرخ، روزي ز گرما فسرد فروزنده خورشيد، رنگش ببرد در آن دم که پژمرد و بيمار گشت يکي ابر خرد، از سرش ميگذشت چو گل ديد آن ابر را رهسپار برآورد فرياد و شد بي قرار که، اي روح بخشنده، لختي درنگ مرا برد بي آبي از چهر، رنگ مرا بود دشمن، فروزنده مهر وگر نه چرا کاست رنگم ز چهر همه زيورم را بيکبار برد بجورم ز دامان گلزار برد همان جامه اي را که ديروز دوخت در آتش درافکند امروز و سوخت چرا رشته هستيم را گسست چرا ساقه ام ...
27 فروردين 1394

عکس دسته جمعی

اینم ی عکس دسته جمعی با سینا،محمدحسین وسنا.البته بیچاره سنا اصلا پیدا نیس. آخر این داداشش سینا نمیذاره. سنا 6 ماه از توبزرگتره خیلی دوست داره باهات بازی کنه   ...
27 فروردين 1394

با تاخیر

  عزیزم سال نو مبارک میدونم خیلی کم پست میذارم  اخر تو کلی برام برنامه جور میکنی،از غذا آماده کردن تا خوردن اون وبازی کردن باهات ،مگه وقت آزاد میذاری برام اگه بدونی چه جوری کنار سفره ازت عکس گرفتم ...
11 فروردين 1394

پیشرفت های حنانه

حدود یک ماهه که نتونستم برات مطلب بذارم، آخر این یک ماه  مامان خیلی گرفتار بود ، مسافر داشتیم ، مامان سرما خورد، خودت خیلی مریض شدی ، ولی حالا 3 تا دیگه مروارید سفید به مروارید های قبلی اضافه شده خودت تنهایی میشینی 4دست وپا میری وکنار دیوار می ایستی وکلی برام شیطونی میکنی الهی که همیشه سالم باشی دختر گلم اینم عکس یکی از شیطونی هایی که انجام میدی ، نگاه کن کجا ایستادی ...
28 بهمن 1393

مامان نمی دونست چه خبره

 ی دو سه هفته ای بود که شبها وروزها خیلی اذیت میکردی منم که نمیدونستم  چطور شده ، بالاخره فهمیدیم که  دو تا مروارید  سفید داری. مبارکت باشه عزیزم، بالاخره باید این سختی ها رو هم تحمل کنی   ...
7 دی 1393