ی روز داشتم شعرهای پروین اعتصامی رو می خوندم یکی از شعراش خیلی قشنگ بود . گل سرخ گل سرخ، روزي ز گرما فسرد فروزنده خورشيد، رنگش ببرد در آن دم که پژمرد و بيمار گشت يکي ابر خرد، از سرش ميگذشت چو گل ديد آن ابر را رهسپار برآورد فرياد و شد بي قرار که، اي روح بخشنده، لختي درنگ مرا برد بي آبي از چهر، رنگ مرا بود دشمن، فروزنده مهر وگر نه چرا کاست رنگم ز چهر همه زيورم را بيکبار برد بجورم ز دامان گلزار برد همان جامه اي را که ديروز دوخت در آتش درافکند امروز و سوخت چرا رشته هستيم را گسست چرا ساقه ام ...